مامان بزرگ؛ شعر کودکانه ای از فاطمه سادات رضوانی
امروز علی اومد خونه
دید که تو خونه مهمونه
یه کفش ساده و قشنگ
کنار در تو ایوونه
از تو حیاط خونه گفت
سلام مامان سلام بابا
بگید که این کفش کیه
کی اومده خونه ی ما
مامان جونش اومد بیرون
با خنده گفت ای علی جون
مامان بزرگت اومده
چند روزی باشه خونمون
علی تا این حرفو شنید
پرید پایین پرید بالا
مامان بزرگم اومده
چه خوبه خوب شد ای خدا
فاطمه سادات رضوانی